می گویند شعر ...

... چیزی نیست که انسان می یابد بلکه این شعر است که آدم را پیدا می کند. تنها کا فیست در یک زمان مناسب در آن مکان مناسب باشید تا یافته شوید. می گویند شعر نقاشی با کلمات است و شاید شا عران "نخستین" اشعار خود را با رنگ ها و نقش های گوناگون بر دیوار غار ها "می سرودند".
آیا باید شعر را تعریف کرد تا بتوان آن را احساس نمود و از آن لذت برد؟ آیا به راستی رسیدن به یک تعریف جامع و صحیح مهم و لازم است؟ نمی توان شعر را همان گونه که هست خواند و پذیرفت؟ با جستجویی ساده معادل انگلیسی شعر را می یابم و به کلماتی چون poem و poetry می رسم و در ادامه ی جستجوی خود به ارشمیدس می رسم و در می یابم که این سئوال می تواند قدیمی تر از این ها باشد. و از تمام این یافته های مجازی خود بیش از هر چیز این در ذهنم می ماند که شعر لفاظی نیست گر چه به این منظور و برای خطا بت و نطق (Rhetoric) استفاده شده و می شود.
نه، گویا شعار شعر نیست. فهش و ناسزا شعر نیست. مداحی و چاپلوسی و دستمال به دستی شعر نیست. بیایید شعر را به حال خود بگذاریم و یا لا اقل به کسانی واگذار کنیم که آن را فهمیده اند.

می گویند گذشته...

...را باید چراغ راه آینده کرد و از آن پلی ساخت برای عبور از دره ها و رودخانه هایی که در پیش رو داریم. ما چه کرده ایم؟ نیمکتی ساخته ایم از آنچه از گذشته ی مان در ذهن خود داریم، روی آن لم داده ایم و این رود بزرگ را نظاره می کنیم. گویا قصد عبور از این رود را نداریم و به قول معروف همینجا جا خوش کرده ایم، با گذشته ای که شاید اصلا وجود خارجی نداشته.
نه، نمی توان نگاه را از گذشته به یکباره برداشت. آنچه ما امروز هستیم نتیجه ی دیروز ماست و برای این که بتوانیم دلایل "این" شدن خود را بیابیم باید در دیروز خود کنکاش کنیم. برای مطالعه ی آینده ی خود باید گذشته را ورق بزنیم، اما تا کی و کجا؟
انسان می تواند به اعماق برود برای غرق شدن و یا جستجو کردن. ما کدام یک را انتخاب کرده ایم؟ آینده می آید. آیا ما خود را برای آن آماده کرده ایم؟ آیا ما از گذشته ی خود پند گرفته ایم؟ آیا گذشته ی ما چراغ راه آینده یمان هست یا این که پرده ای شده بر دیدگان ما؟ قل و زنجیری بر عقلانیت و خردمان که ما را به قهقرای چاهی می کشد تار و سیاه.
بیایید از نو شروع کنیم، از اینجا و اکنون و سعی کنیم آن چیزی باشیم که می خواهیم نه آنچه باید باشیم. بیایید این سفر را، سفر خود را به سوی آینده با گامی آغاز کنیم کمی متفاوت. ما امروز تاریخ فردای خود را می سازیم.

می گویند فرهنگ ...

... طرز تفکر، گفتار و کرداریست که یک جامعه پذیرفته، از آن در زندگی روزمره ی خود استفاده می کند و آن را به فرزندان خویش آموزش می دهد.
یقینن این تنها تعریف فرهنگ نیست و با جستجویی ساده به هزاران بحث و تعریف بر می خوریم. فرهنگ یعنی لباس ما، حرف ما، شعر ما. فرهنگ یعنی خانه، مدرسه، راه رفتن، سلام کردن، نشستن، بر خاستن و حتی نگاه کردن. فرهنگ یعنی موسیقی ما، رقص ما و حتی خنده و گریه ی ما. فرهنگ یعنی ما و آنچه هستیم، هم بی هم و هم با هم.
اما اگر بر گردیم به همان تعریف اول و خود را به آن محدود کنیم چه احساسی می کنیم؟ من که مو به تنم راست می شود. شما چه؟
آیا به این فکر کرده اید که افکار و گفتار و کردارمان چگونه اند؟ بگذارید با چند مثال اندکی این بحث را باز کنیم. تصورش را بکنید. کارتان در فلان اداره گیر است و پیش نمی رود. به چه چیزی پیش از هر چیز فکر می کنید؟ یا این که، جریمه های تخلفات رانندگی تان روی هم انباشته شده و رقمی نجومی را پیش رویتان گذاشته اند. به چه فکر می کنید؟ لوله ی آب توی کوچه ترکیده و شما آب ندارید و کسی از شهر داری نمی آید تا آن را تعمیر کند، امتیاز برق خانه تان را گرفته اید اما کسی نمی آید تا سیمش را تا پشت کنتور شما بکشد. در فرودگاه اضافه بار دارید و می خواهید با حد اقل مبلغ ممکن سوار هوا پیما شوید. در این شرایط به چه چیزی فکر می کنید؟ آن تعارفات معمول را بگذارید کنار. بیا یید یک بار هم که شده با خودمان صادق باشیم. مگر نه این است که به "پول چای" (رشوه) فکر می کنیم؟ به این فکر می کنیم که با هزینه کردن مبلفی کوچک اما غیر قانونی از زیر هزینه ای بزرگ تر اما قانونی در برویم. فکرش را بکنید! دیگر این پول چای دادن ها عادی شده و از راه حل های معمول و بسیار موثر. پول چای برای کشیدن لوله، پول چای برای نمره ی ریاضی پسرمان در دبستان و دبیرستان، پول چای برای نمره ی خودمان در دانشگاه، پول چای برای جواز ساختمان در شهر داری، پول چای به جناب سروان برای ندادن جریمه، پول چای به کارگر فرودگاه برای رد کردن بارمان، پول چای، پول چای، پول چای......و حتا پول چای به مام وطن برای جیم شدن از خدمت "مقدس" سربازی. گر چه در این مورد آخر دولت برای رشوه ای که گرفته رسید هم می دهد (کارت معافیت از خدمت نظام) اما در نظر نمی گیرد که هیچ شهروندی حق ندارد با پرداخت این رشوه ی به ظاهر قانونی شانه از زیر بار مسئولیت خود در قبال مام وطن خالی کند. در این صورت جنگ هم می شود جنگ فقرا هنگامی که اغنیا در سایه ی پیامد های ناشی از جنگ بر مال و منال خود می افرایند. اما این رشوه دادن ها به اینجا ختم نمی شود. ما آن قدر در این امر پیشرفت کرده ایم که با خیالی باطل می خواهیم به خدا هم رشوه بدهیم، برای سلامتی، برای قبولی، برای.....
و حال، با توجه به تعریفمان از فرهنگ آیا می توانیم بگوییم که رشوه دهی و رشوه خواری بخشی از فرهنگ ما شده؟

"طرز تفکر، گفتار و کرداری که یک جامعه پذیرفته، از آن در زندگی روزمره ی خود استفاده می کند و آن را به فرزندان خویش آموزش می دهد".

گاهی از این و آن می شنویم که ما فرهنگی دوهزار ساله یا سه هزار ساله داریم. آیا این مثپبت است؟ آیا این خوب است یا بد؟ وانگهی، مگر ملل دیگر در این چند هزار سال بی فکر و گفتار و کردار بوده اند؟ باید توجه داشت که هر جامعه ی بشری بسته به نیاز هایش، اعم از مادی و معنوی، متوسل به رفتار ها و کردارهایی شده و آنچه اینک می بینیم همین عادات عمومی هستند که ما آن را فرهنگ می نامیم. در واقع شاید دور از واقعیت نباشد اگر اظهار کنیم که این مردم نیستند که فرهنگ یک جامعه را می سازند بلکه نیاز های یک جامعه زیر بنای اصلی این فرهنگ را می نهند و مردم مجریان خواسته و یا نا خواسته ی این معماری هستند و از آنجایی که نیاز های امروز ما نیازهای دیروزمان نیستند، فرهنگ امروز ما هم فرهنگ دیروز ما نیست و فرهنگ فردای ما هم نخواهد بود. فرهنگ، اگر کردار و پندار مد نظرمان باشد، باید تغییر کند زیرا دینامیک موجود در آن این جبر را بر هر جامعه ای تحمیل خواهد کرد، اما برای زدودن معضلات و کژی ها از فرهنگ فردای خود باید نخست به حضور آنان در فرهنگ امروزمان اعتراف کنیم و آنان را بی پروا به بحث و جدل بگذاریم. و آنگاه پس از این اعتراف و پذیرش است که می توانیم به چراها بپردازیم. چرا رشوه؟ چرا تملق؟ چرا کرنش؟ چرا شیون؟ چرا دخیل؟ چرا زور گویی؟ چرا افیون؟ چرا بنگ؟ چرا "جون جدت ببخش"؟ چرا "دیدی به گه خوردن افتاد"؟ چرا "اگه درس نخونی حمال می شی"؟ و هزاران و دوصدهزاران چراهای دیگر.

چرا کسی چیزی نمی گوید؟