می گویند شعر ...

... چیزی نیست که انسان می یابد بلکه این شعر است که آدم را پیدا می کند. تنها کا فیست در یک زمان مناسب در آن مکان مناسب باشید تا یافته شوید. می گویند شعر نقاشی با کلمات است و شاید شا عران "نخستین" اشعار خود را با رنگ ها و نقش های گوناگون بر دیوار غار ها "می سرودند".
آیا باید شعر را تعریف کرد تا بتوان آن را احساس نمود و از آن لذت برد؟ آیا به راستی رسیدن به یک تعریف جامع و صحیح مهم و لازم است؟ نمی توان شعر را همان گونه که هست خواند و پذیرفت؟ با جستجویی ساده معادل انگلیسی شعر را می یابم و به کلماتی چون poem و poetry می رسم و در ادامه ی جستجوی خود به ارشمیدس می رسم و در می یابم که این سئوال می تواند قدیمی تر از این ها باشد. و از تمام این یافته های مجازی خود بیش از هر چیز این در ذهنم می ماند که شعر لفاظی نیست گر چه به این منظور و برای خطا بت و نطق (Rhetoric) استفاده شده و می شود.
نه، گویا شعار شعر نیست. فهش و ناسزا شعر نیست. مداحی و چاپلوسی و دستمال به دستی شعر نیست. بیایید شعر را به حال خود بگذاریم و یا لا اقل به کسانی واگذار کنیم که آن را فهمیده اند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد